زندهیاد سید مجتبی جلال حسینی لاهیحی شب گذشته درگذشت. شرح احوال وی را از زبان خودش در مراسم چهاردهمین جشنواره ملی صنعت چاپ میخوانیم.
به گزارش اخبار چاپ، زندهیاد سید مجتبی جلال حسینی لاهیجی که سال گذشته به عنوان پیشکسوت برگزیده چهاردهمین جشنواره ملی صنعت چاپ انتخاب شده بود در متن سخنرانی خود، خود را اینگونه معرفی کرد:
«قبل از شروع خواهش میکنم که به تکرار «من» در این مقاله اعتراض نکنید. من به رواننویسی عادت کردهام.
نام من به طور خلاصه جلال لاهیجانی. من در یکی از روزهای شهریور سال 1310 شمسی در تهران چهارراه حسنآباد کوچه حمام شاهزاده متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در دبستان خاقانی و متوسطه را در دبیرستان دارالفنون به پایان رساندم سپس به مدرسه زبان کامیونیتی اسکول رفتم، این مدرسه بعد از انقلاب به دانشگاه شیراز منتقل شد.
خانواده و اقوام من اهل مطبوعات بودند، دایی من چاپخانه داشت و اغلب دوستان پدرم چاپچی بودند.
من در سن 11 سالگی و در تعطیلات تابستان به چاپخانه «داد» که دوست پدرم بود رفتم.
در دوران متوسطه هم بعدازظهرها از دارالفنون به موسسه اطلاعات میرفتم و کار میکردم. در آن موقع مدیرعامل موسسه اطلاعات دایی من بود.
در موسسه اطلاعات به حروفچینی در شعبه ژورنالدو تهران پرداختم. در آن موقع در سراسر ایران فقط چهار و یا پنج حروفچین لاتین وجود داشت که آنها هم یا ارمنی بودند یا خارجی، سایر مردم اکثرا سواد فارسی هم نداشتند چه رسد به شناختن حروف لاتین.
در اندک زمان به قدری در حروفچینی لاتین مهارت پیدا کردم که حروفچینهای ارمنی هم به گردم نمیرسیدند. این مهارت مورد توجه مرحوم عباس مسعودی واقع شد، مرا به دفتر خود احضار و تشویق کرد، ضمنا نصیحت کرد که به تحصیل خود ادامه دهم.
هنگام دریافت حقوق از بانک موسسه اطلاعات متوجه شدم که مرحوم مسعودی به عناوین مختلف به من کمک کرده است. (در آن موقع 16 ساله بودم).
من به مطالعه و نویسندگی خیلی علاقه داشتم، اولین اثر من در سن 12 سالگی تحت عنوان داستانهای واقعی در روزنامه «داد» چندین شماره چاپ شد.
با گذشت زمان چندین عنوان کتاب و شاید 400، 500 یا هزار مقاله هم نوشتم که تماما چاپ شد، کتاب شعر هم دارم.
برای اولین بار در ایران کتاب آموزش چاپ را نوشتم که اکنون کمک درسی دانشگاه است. کتاب داستان کاغذ را هم من نوشتم و خیلی مقالات فنی دیگر.
شرح تمام خدماتم در این مختصر نمیگنجد، همین قدر میگویم که فعلا چاپخانهدار هستم و متاسفانه با گذشت بیش از 50 سال چاپخانهداری هنوز سرگردانم و توی سر خودم میزنم، خداحافظ!»